پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

آتليه رفتن پرشان در هيجده ماهگي

قشنگ مامان ؛ براي بار دوم آخرين روز از هيجده ماهگيت رفتيم آتليه همون آتليه قبلي كه خدا رو شكر به مانزديكتر شده بود و اومده بود تو ي جنت آباد. خلاصه من و تو بابا حميد و خاله سيما رفتيم با چند دست لباس . پسرم يك كمي غرغر كردي و نزاشتي از اون خنده هاي قشنگت زياد عكس بگيرن اما باز هم خدا رو شكر تونستيم چند تايي عكس ازت بگيرم.   خلاصه فردا شبش هم خونه خودمون برات جشن هيجده ماهگي گرفتيم كيك خريد يم و شام از بيرون با يك شمع خوشگل هيجده ماماني هم برات يك پيراهن خوشگل خريد.   دوستت دارم جيگر مامان ...
21 اسفند 1391

اولين آرايشگاه

پسرم واقعا حالا  ديگه پسرم  مي دوني چرا اينجوري مي گم چون موهات رو كوتاه كرديم و خيلي خوشگل شدي و يه پسر تمام عيارشدي .بله عزيزم با اينكه من و بابا حميد دلمون نمي اومد اون موهاي فرفريت رو كوتاه كنيم بالاخره دل به دريا زديم و هفده اسفند شما رو به آرايشگاه كوكي در سرزمين عجايب برديم و موهاي قشنگت رو كوتاه كرديم اولش كه خيلي آروم نشستي اما كم كم شروع به گريه كردي بابا حميد بغلت كرد و بعد هم موهاي خوشگلت رو كوتاه كردن يه عكس هم از قبل و بعد و يك كمي هم از موهاي قشنگت بهمون يادگاري دادن . دوست دارم اي نازنيييين ...
21 اسفند 1391

واکسن هیجده ماهگی

نفس مامان سلام؛ خوب خدا رو شکر این غول واکسن هیجده ماهگی که خیلی هم ازش می ترسیدم تموم شد خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی روز اول یک کمی درد پات بود و کمی بدنت داغ بود خدا روشکر روز دوم بهتر بودی. همه واکسنهات مامانی هم همراهم بود ولی این دفعه مامانی باید از بابا بزرگ یعنی پدر خودشون مراقبت می کردن و خلاصه نشد کنار ما باشن و لی خدا رو شکر خدا کمک کرد که ما احساس تنهایی نکنیم.  خدا رو صد هزار مرتبه شکر می  کنم که خیلی تب نکردی خیلی نگران بودم.این هم یه عکس که رو شون بابا بودی و پا درد داشتی فدای نگات بشم من بووووووووووووووس ...
21 اسفند 1391

پرشان هيجده ماهه مي شود

زندگي مامان؛ هيجده ماهگيت مبارك ........امروز به بابا حميدت مي گفتم باورم نمي شه هيجده ماه به اين سرعت گذشت و خدا به ما يك پسر ناز و دوست داشتني به اسم پرشان داد..........خدايا خداي خوب و مهربون به خاطر همه چيز از ته قلبم ازت تشكر مي كنم      عزيزم يك روز قبل از اينكه هيجده ماهگيت تموم بشه تصميم گرفتيم براي بار دوم ببريمت آتليه و ازت عكس بگيرم عكسات خوشگل شد اما عسلي يك كمي اخمو بودي و مثل دفعه قبل باهامون همكاري نميكردي و يك كمي نق مي زدي و ناراحتي مي كردي آخه پسر گلمون بزرگتر شده و ديگه مثل كوچولويهاش گول نمي خوره مامان فداي اون نگاهها اون قهر كردنات اون ناز كردنات    پرشان وقتي قهر مي كني سرت رو ميزاري...
21 اسفند 1391

دل درد هاي پرشان

عزيزم خوشگلم خدا رو شكر چند شب كه داري آرومتر مي خوابي از وقتي برديمت دكتر و بهت امپرازول داد خيلي ناراحتم كه تا حالا چرا دكتر نفهميده بود و تو شبها انقدر زجر كشيدي براي خوابيدن ولي خوب باز هم خدا رو شكر انشاالله كه هميشه سالم و سرحال باشي .مي بينم اينطوري راحت مي خوابي خيلي برات خوشحال مي شم .   دوستت دارم يه دنيااااااااااااااااااااا
8 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد